-
دعای امروز ...
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 00:02
خدایا یادم بیار که چطور دریا بودم .
-
خدا / پدر
جمعه 28 مردادماه سال 1384 03:41
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی که بر دیوار تکیه کرده جلو رفتم و دیدم که پدرم را با خدا اشتباه گرفتم . پدرم روزت مبارک .
-
خوشحالم ...
جمعه 28 مردادماه سال 1384 00:16
حالا فهمیدم که خیلی خوشحالم . خوشحالم که با اون همه نذرو نیاز اون اتفاقی که دوست داشتم نیفتاد . خوشحالم که هیچ وقت بهش نگفتم باید بشه همیشه بهش گفتم اگه به سلاحمون . خوشحالم که از پشت این همه دیوار من اونو دیدم . به قول شهرام خوشحالم که واسه دیدن تو بی قرارم . خدا جون اون دیگه بستگی داره به تو که بخوای روی ماهمو ببینی...
-
؟؟؟
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 03:01
چی فکر میکردم و چی شد . اگه راستشو بخوای اصلا نمیدونم خوشحالم یا ناراحت . خیلی خرم نه؟ اگه راستشو بخوای ناراحت نیستم آخه هرچی بوده تو کردی تو که دیگه صلاحمو می دونی اوس کریم...
-
فردا چی میشه؟؟؟
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 02:26
باورم نمی شه فردا آینده ای که منتظرش بودم تا حدی معلوم می شه ولی چرا اینقدر طعمش گسه؟ اگه بشه چی؟ اما من که می خوام بشه احمق شدم حسابی . احمق بودنم عالمی داره ها ... برای تو : خیلی برام بخواه چون می دونم که اگه تو بخوای آسمون به زمین میاد آخه تو برام با همه فرق داری پس حتما منم واسه تو یه فرقی دارم دیگه . ایندفعه هم...
-
سلامی دوباره...
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 02:54
خیلی وقت نبود که گم شده بودم ولی انگار هزار سال دور شده بودم وای چقدر خوب شد که پیدا شدم وگرنه... اونموقع ها که گم شده بودم فکر میکردم بهتر از این نمی شه ولی حالا که از گود اومدم بیرون میبینم چه خبر بوده و من نمیدیدم . بهای زیادی واسه تجربه هام دادم ولی خدارو شکر که پیش اومدن وگرنه معلوم نبود که چی میشد. سعی میکنم که...
-
سرنوشت...
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 23:00
سال ها گذشته سرنوشتم هرچی باشه من پشیمان نیستم چون آن را خودم ساختم و جاودانه با من خواهد بود آدم ها بوده اند ومن راه های زندگی را با آنها گذرانده ام گاهی عاشق بوده ام و گاهی نگران گاهی نزد خدا برای التماس دعاها کرده ام گاهی بی ثمر و گاهی پیروز هر چه کردم با خودم کردم زندگی کردن را آموختم و نفس کشیدن را فهمیدم و...
-
خواهی آمد...
دوشنبه 16 آذرماه سال 1383 18:22
ظلمت شکافت زهره را دیدیم ئ به ستیغ بر آمدیم آذرخشی فرود آمد و ما را در نیایش فرو دید لرزان گریستیم خندان گریستیم رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم سیاهی رفت سر به آسمان سودیم در خور آسمانها شدیم ... سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم * * * * * * سکوت ما بهم پیوست و ما ... ما شدیم تنهایی ما تا...
-
به اندازه تمام آدم ها...
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 01:58
بزرگ شده است به اندازه تمام آدمها و آرزوهایی که به دنیا می آیند و تمام ماشین هایی که می خریم و تمام اتوبوس هایی که طولانی تر می شوند بزرگ شده است قبرستان! *** *** امروزم پذیرای پیکری دیگر شد .
-
فردا چقدر زندگی آسان نیست...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 19:37
دیروز مردی مرد که هنوز ستاره اش سوسو می زند دیشب زنی نوزادی زایید بی ستاره امروز مادری کودکی مرده به دنیا آورد با ستاره ای درست بر پیشانی فردا چقدر زندگی آسان نیست . (ج.م) ******** برای همه اونایی که ظاهرشون زیباست : چی فکر می کردم چی شد . چی میدیدمو چی بود .
-
شب قدر .بدی . خوبی . توبه
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 22:28
سلام : امشب اولین شبه قدریه که با خدا خیلی بحث کردم . امسال کارای بد زیاد کردم کارایی که هیچ وقت نکرده بودم . امشب با هر دونه تسبیحی که می فرستادم اسم اونم می گفتم و براش دعا می کردم دعا می کردم که خدا اونو ... امشب اولین شب قدریه که پر از نفرتم نمی دونم چرا نمی تونم فراموش کنم که ... امسال اولین سالیه که فقط برای...
-
دل کندن...
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 01:50
تا دیده باز شد به جهانم جهان گذشت تیر شهاب خاطره ها از کمان گذشت تا خواستم به مدرسه عشق رو کنم دوران درس و مرحله امتحان گذشت بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آن هم که با تو بگویم چه سان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت من تحمل ندارم که یباره دیگه ... خدا کنه راست نباشه یا اگرم راسته...
-
عشق...
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 14:26
... می خواست سایبان و تکیه گاه زندگی او باشد . اما آنقدر خودش را پایین آورد و او را بالا برد که دیگر فاصله ها فرصتی ندادند تا هر یک دیگری را ببیند ! حیف دیر دانست که عشق خواری نیست . فرامرز نایبی
-
تا همیشه حرف ...
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 19:17
عجب دنیای حیرت آوریست این دنیا که ماهیانش قهوه می نوشند کودکانش بی شیرند خوکهایش را با سیب زمینی میپرورانند و آدمهایش را با حرف . *** تا حالا خیلیا خیلی حرفا بهم زدن ولی حیف که فقط حرف بود و بس.
-
لحظه دیدار ...
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 01:53
لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام مستم . باز می لرزد دلم دستم . باز گوئی در جهان دیگری هستم . های ! به غفلت نخراشی گونه ام را تیغ . های ! زلفکم را نپریشی دست . و آبرویم را نریزی دل . لحظه دیدار نزدیک است ... مهدی اخوان ثالث **** لحظه دیدار آمد و رفت آبروی منم با خودش برد ولی بازم مهم نیست ...
-
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 01:18
چرا؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 01:53
خدا هر روز مرا غافلگیر میکند هر روز صبح که چشم باز میکنم روز تازه ای است . این یک جور چشم بندی است که فقط خداوند آن را بلد است .
-
عاشق غیرت داره؟؟؟
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 01:10
پنج شنبه خوبی رو نگذروندم همش به خوابیدن و گوش کردن و کمی هم صحبت گذشت در خلال این صحبتها یکی از دوستام ازم پرسید که به نظرت عاشق نسبت به معشوقش غیرت داره؟ بدون هیچ فکری گفتم خب معلومه چون عاشقه و حسود و سرچشمه غیرت توی این مورد حسادته . ولی بعد که فکر کردم تازه فهمیدم ک چه حرفه چرتی زدم . چون من حاضرم عشقمو در بدترین...
-
ای کاش راز دلم ابری می شد و...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 02:09
به قول یکی از آدمای این روزگار که خیلی ... دلم می خواد راز دلم مثل یه ابر باشه تا راحت بتونه بباره و خالیم کنه ولی حیف که نمیشه رازام در غالب حرف نمیگنجن در غالب نگاه شاید ولی به اونم زیاد امید ندارم . پس من چیکار کنم ؟؟؟؟ همون کاریو بکنم که اون کرد؟؟؟؟
-
؟؟؟
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 16:59
چه می داند کسی شاید که او هم مرا در خاطر آورد گاه و بیگاه . چه می داند کسی شاید که او هم چو من شبها نخفته تا سحر گاه . چه می داند کسی شاید زمانی که خاموش و سخن بر لب ندارد * خیال من به آرامی و گرمی چو خون در پیکرش ره می سپارد . چه می داند کسی شاید که او هم ندارد طاقت و آرام یکدم . به جانش آتش بی انتهایست که می سوزد...
-
برای...
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 21:58
پروردگار ما را آفرید و به ما دو دست و دو پا داد همچنین دو چشم ما با چشم هایمان سخن می گوییم با آن ها خطاب به پروردگارمان می گوییم ما تو را می بخشیم ***** برای خودش : فریب کلمه را نخور آن ها با تو بازی می کنند و به تو می گویند دوستت دارند اما این را من می گویم بدون کلمه دوستت دارم. ***** همه پنجره ها را ببندید او مرا...
-
؟؟؟
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 00:28
وقتی رفتی برف می بارید هنوز هم برف می بارد باز هم برف خواهد بارید رد پاهایت را چه کنم؟... ن.ح
-
... پر از حرف
جمعه 22 خردادماه سال 1383 14:58
شعرهای کوتاهم را که می خوانی نقطه چین هایش را ببین نقطه چین شعرهای من به خاطر حرفهای ... که نمی توان نوشت . شعرهای کوتاهم را که می خوانی................. ن.ح
-
...
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 09:55
خیلی وقته که ننوشتم شرمنده همه کسایی هستم که اراجیفمو می خونن ولی بی دلیل نبوده همون طور که هیچ چیز بی دلیل نیست این کار منم دلیل داشته. دیگه دستم به نوشتن نمیره دیگه نمی دونم واقعا باید برای کی بنویسم. برای خودم؟ برای خودش؟ برای همه؟ احساس می کنم همه این چیزا تموم شدس دیگه وقتی یه ترانه قشنگ گوش میکنم لذت نمیبرم یاد...
-
یه نقطه کوچیک در دنیای دایره ها ...
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 12:21
خیلی چیزا می خوندم و از خوندنشون لذت هم می بردم البته باید اینم بگم که همش عاشقانه بود . اصلا اگه عاشقانه نبود نمی خوندم . ولی الآن چی ؟ الانم میرم سراغشون ؟! الآنم ازشون لذت می برم ؟ نه . ولی با این حال بهشون نمی خندم چون اونا متعلق به یک برهه از زندگی من بودن و من بهشون احترام میذارم . ولی دیگه ازشون لذت نمی برن به...
-
یه سال...
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1383 17:14
یه سال دیگه گذشت . یه سالی که پر از شادی و درد بود . یه سالی که منو به مرگ نزدیک تر کرد . یه سالی که خیلی چیزهارو به من داد و در قبالش خیلی چیزارو هم از من گرفت . از همه این حرفها گذشته در این یکسالی که گذشت همه آدمها یکسال بزرگتر و دانا تر شدن . آیا همه آدم هم شدن ؟ من که نشدم ...
-
۱۳۸۳/۱/۱
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 21:56
سال نو مبارک
-
یادم میمونه؟؟؟
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 00:39
یادم باشد هر وقت کسی را دوست می داشتم او را به حد مرگ آزار دهم یادم باشد وقتی کسی به من محبت کرد اسم کارش را حماقت بگذارم و هر وقت خواستم به او بگویم احمق یادم باشد در قرن جدید مانند مردمانش رفتار کنم و برای آنکه قهرمان بمانم در رابطه هایم مثل تو باشم! ولی افسوس که یادم نمی ماند و... ن.ح
-
اون کیه؟
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 15:43
یه آدم یکی که اسم آدم رو یدک میکشه ولی ... یکی که خیلی مهربونه ولی خود سنگه یکی که خیلی خوبه ولی خود بدیه اون کیه؟؟؟؟ یه نفر بهم گفت که خودمم یکم که بهش نگاه کردم دیدم این خود منه که داره این حرفها رو به من می زنه پس چرا یه عده دیگه حرفهامو تکذیب می کنن ؟؟؟؟؟ در صورتی که می دونن حرفهام راسته یعنی اونا هم فقط دلمو خوش...
-
بزرگ شدن؟
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 20:32
بعضی وقتها بزرگ شدن ما قدری ناگوار است . از زمانی که شمع های بیشتری را خاموش کردم بیشتر به زندگی نزدیک شدم آنقدر که دیگر در دفترهای مشقم بابا آب نمی دهد! ن .ح (( تولدم مبارک ))