از پدری پرسیدم صدای درد چیست ؟
سئوالم بی پاسخ ماند .
از سکوتش صدای درد را فهمیدم . چرا سئوالم بی پاسخ ماند ؟ یعنی این پدر اینقدر دردمند بود ؟ از دست که ؟ برای چه ؟ از بدی فرزندش یا از دست روزگار ؟
از رهگذری دلیل سکوتش را پرسیدم .وقتی جوابم را داد پشیمانی به خاطر سئوالی که کرده بودم همه وجودم را گرفته بود ؛ چون او نه تنها صدای درد را شنیده بود ، بلکه درد را با ذره ذره ی وجودش احساس کرده بود . مرد رو به من کرد ، هیچ نگفت ... تنها قطعه شعری را برایم خواند :
رفتی و نماندی
ای کاش
در دل نیز چنین بودی ....
پویای عزیز ... همواره به یادت خواهیم ماند ...
مادرم به من آموخت که در جمع کران کر باشم و در جمع بیناها بینا ولی از نگاه پدر دریافتم هرجا که هستی خودت باش .
م.ش
کدومشون درست میگن؟ اگه به حرف کدوم عمل کنم موفق ترم ؟ به حرف مادرم یا پدرم ؟ یا نصفی از این نصفی از اون ؟ من همیشه به گفته پدرم عمل میکردم ولی بعد از مدتی فهمیدم که اگه بخوام در برابر همه خودم باشم تو دنیایی که هیچکس خودش نیست و همه یه نقاب انسانیت زدن به چهرشون آخر بازی بازنده ام .