لحظه دیدار ...

لحظه دیدار نزدیک است .
باز من دیوانه ام مستم .
باز می لرزد دلم دستم .
باز گوئی در جهان دیگری هستم .
های ! به غفلت نخراشی گونه ام را تیغ .
های ! زلفکم را نپریشی دست .
و آبرویم را نریزی دل .
لحظه دیدار نزدیک است ... 
                                                               مهدی اخوان ثالث 

****

لحظه دیدار آمد و رفت آبروی منم با خودش برد ولی بازم مهم نیست ...

خدا هر روز مرا غافلگیر میکند
هر روز صبح که چشم باز میکنم
روز تازه ای است .
این یک جور چشم بندی است
که فقط خداوند آن را بلد است .