لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام مستم . باز می لرزد دلم دستم . باز گوئی در جهان دیگری هستم . های ! به غفلت نخراشی گونه ام را تیغ . های ! زلفکم را نپریشی دست . و آبرویم را نریزی دل . لحظه دیدار نزدیک است ... مهدی اخوان ثالث
****
لحظه دیدار آمد و رفت آبروی منم با خودش برد ولی بازم مهم نیست ...