قصه از کجا شروع شد؟

از روزی که به زمین و زمان فحش می دادم که ای دااااااااااااااد بابا نمی خوام برم

خودمونیما چه خوب شد رفتم

حالا بپر بیا تو بغل خاله بابا این همه هیجان واسه چیه...

ما خودمون زغال فروشیم عمو...

پ.ن : ۳۴۶ ساعت گذشت.

 

*************

دعای امروز :

خدایا این توتنایی رو به من بده تا کمکشون کنم...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:46 ق.ظ

سلام
نمازو روزت قبول خوشحالم میبینم بازم ادامه میدی موفق باشی لطفا آپذیت بفرمائید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد