تا دیده باز شد به جهانم جهان گذشت
تیر شهاب خاطره ها از کمان گذشت
تا خواستم به مدرسه عشق رو کنم
دوران درس و مرحله امتحان گذشت
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم که با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
من تحمل ندارم که یباره دیگه ...
خدا کنه راست نباشه یا اگرم راسته اونطوری که من فکر میکنم نباشه.
... می خواست سایبان و تکیه گاه زندگی او باشد . اما آنقدر خودش را پایین آورد و او را بالا برد که دیگر فاصله ها فرصتی ندادند تا هر یک دیگری را ببیند ! حیف دیر دانست که عشق خواری نیست .
فرامرز نایبی