برف و برف و برف ...

خیلی وقته که ساعات اول صبح رو ندیدم...

دل مرده نیستم ولی اروزوهام دیگه رنگه قدیم رو ندارن...

خیلی خوشبختم ...

اما من همیشه فکر میکردم خوشبختی طلاییه اما انگار سفیده

یعنی هم خیلی زیبا و هم سرد...

سرد مثل اسفند...

سرد مثل تولد...

تولدی گاه گرم و گاه سرد...

اما من این سرمای دایم رو با هیچ بهاری عوض نمی کنم...

آخه من همیشه با شروع سرما با دیدن برف به وجد میام...

می خوام برم به جایی دور که شاید هیچ وقت رنگه برف رو  نبینم شاید امسال سال

آخر باشه اما ایندفعه دیگه برف در دله منه چون احساس خوشبختی داره می پوکونتم...

پ.ن : ۶۶۹ ساعت باقی تا برف...

 

**************

دعای امروز :

خدایا دست هیچ بنده ای رو خالی نگذار دست بنده هات رو پر و دلشون رو خوش و تنشون رو هم

سالم نگهدار و صدقه سر همه هم به م و ا و ا و ا و ا عنایتی کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد