لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام مستم . باز می لرزد دلم دستم . باز گوئی در جهان دیگری هستم . های ! به غفلت نخراشی گونه ام را تیغ . های ! زلفکم را نپریشی دست . و آبرویم را نریزی دل . لحظه دیدار نزدیک است ... مهدی اخوان ثالث
****
لحظه دیدار آمد و رفت آبروی منم با خودش برد ولی بازم مهم نیست ...
تقصیر تو نبود! خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها، خاموش شود! خودم شعرهای شبانه اشک را، فراموش نکردم! خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم! حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای! خودم خواستم که مثل زنبوری زرد، بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند و عسلهایم صبحانه کسانی باشند، که هرگز ندیدمشان! تنها آرزوی ساده ام این بود، که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد! که هر از گاهی کنار برگهای دفترم بنشینی و بعد از قرائت بارانها، زیر لب بگویی: «-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!» همین جمله، برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان، کافی بود! هنوز هم جای قدمهای تو، بر چشم تمام ترانه هاست! هنوز هم همنشین نام و امضای منی! دیگر تنها دلخوشی ام، همین هوای سرودن است! همین شکفتن شعله! همین تبلور بغض! به خدا هنوز هم از دیدن تو در پس پرده باران بی امان، شاد می شوم! بانو!
دیروز مثل اولین باری که دیدمت واژه ها به صف از گردنم آویختند امروز مثل دومین باری که دیدمت غلط هایم راردیف می کنی و می دهی دستم فردا مثل سومین باری که ندیدمت می خوانی اش و می گویی این شعر مزخرف غیر قابل چاپ است......
سلام اگه دوست داشتید تبادل لینک کنیم مرمری خانوم ممنون به من اطلاع بده اگه خواستی
سلام ... نمی دونم چرا ابروت رفته ولی لحظه دیدار خیلی شیرینه ... قربانت
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای دفترم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم! بانو!
دیروز
مثل اولین باری که دیدمت
واژه ها به صف از گردنم آویختند
امروز
مثل دومین باری که دیدمت
غلط هایم راردیف می کنی و می دهی دستم
فردا
مثل سومین باری که ندیدمت
می خوانی اش و می گویی
این شعر مزخرف
غیر قابل چاپ است......
جمعه ۳/مهر/۱۳۸۳
از کنجکاوی دارم میترکم
چیکار کردی آبروت رفت ؟
بی خیال بابا آخه برای کی ؟ یا پیش کی ؟ یا ...
ارزش نداره بهش فکر کنی فقط خوش باش و بس