خدایا راننده تویی...

 

هوالمحبوب

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد

قدمی در کش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای

که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد

ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد

مرغ دل بازار هوادار کمان ابرو نیست

ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می ده و غم مخور از دشمن و دوست

که به کام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بد عهدی ایام چو دیدار بهار

گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل

عنبر افشان به تماشای ریاحین آمد

 

وای که چه فالی اومد برام انگاری اینم از دل ما خبر داره الا اونی که باید داشته باشه...

اما داره یعنی فکر میکنم با خبره...

راستی بالاخره ارغی اومد دقیقا هفته پیش کلی سوغاتی واسم اورد از لباس و شکلات وکفش گرفته تا  آدم میزاد ...

دوستای ما اینجورین دیگه همه جوره هوامون رو دارن...

اگه واقعا این آقا لسان الغیب باشه که خیلی خوبه حالا صبر میکنیم ببینیم چی مشه ...

 

 

****************

دعای امروز :

خدایا تو بهتر از هر کسی میتونی منو با چشمهای کورم به سر منزل مقصود برسونی به کمال و سعادت خودمو سپردم به دستت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد