خوشحالم ...

حالا فهمیدم که خیلی خوشحالم .
خوشحالم که با اون همه نذرو نیاز اون اتفاقی که دوست داشتم نیفتاد .
خوشحالم که هیچ وقت بهش نگفتم باید بشه همیشه بهش گفتم اگه به سلاحمون .
خوشحالم که از پشت این همه دیوار من اونو دیدم .
به قول شهرام خوشحالم که واسه دیدن تو بی قرارم .
خدا جون اون دیگه بستگی داره به تو که  بخوای روی ماهمو ببینی یا نه .

؟؟؟

چی فکر میکردم و چی شد .
اگه راستشو بخوای اصلا نمیدونم خوشحالم یا ناراحت .
خیلی خرم نه؟
اگه راستشو بخوای ناراحت نیستم آخه هرچی بوده تو کردی
تو که دیگه صلاحمو می دونی اوس کریم...

فردا چی میشه؟؟؟

باورم نمی شه
فردا آینده ای که منتظرش بودم تا حدی معلوم می شه
ولی چرا اینقدر طعمش گسه؟
اگه بشه چی؟ اما من که می خوام بشه احمق شدم حسابی .
احمق بودنم عالمی داره ها ...

برای تو : خیلی برام بخواه چون می دونم که اگه تو بخوای آسمون به زمین میاد
آخه تو برام با همه فرق داری پس حتما منم واسه تو یه فرقی دارم دیگه .
 ایندفعه هم خودمو می سپارم به دسته تو مثل همیشه...